میوه فروشنده. آنکه میوه می فروشد. (ناظم الاطباء) : ای چشم سر میوه فروشان زنهار جز روی و دل رهی مخوه آبی و نار. سوزنی. میوه فروشی که یمن جاش بود روبهکی خازن کالاش بود. نظامی. آن میوه فروش خوش مثل زد کان غورۀ ترش در بغل زد. نظامی
میوه فروشنده. آنکه میوه می فروشد. (ناظم الاطباء) : ای چشم سر میوه فروشان زنهار جز روی و دل رهی مخوه آبی و نار. سوزنی. میوه فروشی که یمن جاش بود روبهکی خازن کالاش بود. نظامی. آن میوه فروش خوش مثل زد کان غورۀ ترش در بغل زد. نظامی
سبزی فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ تره. فروشندۀ گندنا. بقال: ابلهی کن برو که تره فروش تره نفروشدت به عقل و تمیز. چیز باید که کار در عالم چیز دارد که خاک بر سر چیز. مسعودسعد. و رجوع به تره شود
سبزی فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ تره. فروشندۀ گندنا. بقال: ابلهی کن برو که تره فروش تره نفروشدت به عقل و تمیز. چیز باید که کار در عالم چیز دارد که خاک بر سر چیز. مسعودسعد. و رجوع به تره شود